معنی مواد مذاب آتشفشانی

فارسی به ایتالیایی

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

مذاب

مذاب. [م ُ] (ع ص) (از «ذوب ») گداخته. (دستورالاخوان) (زمخشری) (برهان قاطع). گداخته شده. (غیاث اللغات). آب شده. مایعگشته. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از اِذابه. ذوب شده:
دولت میر قوی باد و تن میر قوی
بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب.
فرخی.
به کنیت ملک الشرق کآسمانش نوشت
به سکه ٔ رخ خورشید بر به زر مذاب.
خاقانی.
دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ
مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب.
خاقانی.
عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهر مذابم بده که ماء معین است.
سعدی.
به هوای لب شیرین دهنان چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده.
حافظ.

مذاب. [م َ] (ع ص) (از «ذ و ب ») گداخته. آب شده. مایعگشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذاب شود.


عقیق مذاب

عقیق مذاب. [ع َ ق ِ م ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از اشک خونین باشد. (آنندراج). || کنایه از می سرخ:
هوای مشرق تارتر از سیاه شبه
هوای مغرب رنگین تر از عقیق مذاب.
عمعق.
عقیق لب صنما تا جدایم از بر تو
همی حسد برد از اشک من عقیق مذاب.
ادیب صابر (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

آتشفشانی

‎ افشاندن آتش، وضع حالت و عمل کوهی آتشفشان بیرون ریختن و پرتاب کردن و مواد مذاب از دهانه کوهی آتشفشان.


مذاب

گداخته، آب شده، مایع گشته

مترادف و متضاد زبان فارسی

مذاب

آب‌شده، ذوب، گداخته، میعان،
(متضاد) منجمد

فرهنگ معین

مذاب

(مُ) [ع.] (اِمف.) گداخته شده، آب شده.

فرهنگ عمید

مذاب

گداخته، آب‌شده،

فرهنگ فارسی آزاد

مذاب

مُذاب، ذوب گردیده، در اثر حرارت به صورت مایع درآمده (اَذابَه در عربی معانی دیگر هم دارد)،

معادل ابجد

مواد مذاب آتشفشانی

1936

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری